جرعه آخر چای داخل استکان رو سر میکشم و تکیه میدم به دیوار پاهامو دراز میکنم ک از شدت خستگی نا ندارن .خیره میشم به صفحه ی تلویزیون .یه فیلم خارجی داره پخش میکنه نمیدونم از کدوم یکی از شبکه های صدا و سیما
گرمم شده و فضای اتاق حالت خفقان گرفته به خودش .نگاهم رو میدوزم سمت پنحره ک پرده ی مخمل شیری رنگش کشیدست و تازه یادم میافته ک نیم ساعت پیش پنجره رو بستم بخاطر سوز سرمایی ک یه هو پیچیده بود توی وجودم
باد پاییزی با همه ی آرامشی ک به همرا داره وقتی بخواد زهر سوز سرماش رو بباره روی سرت فلجت میکنه.
پا شدم پنجره رو باز کردم و چند ثانیه دم پنجره مکث کردم .باد سرد پاییزی رو با تمام وجود احساس کردم
آخ پاااااییییییزززز
حس عجیبیهقرعه ی پاییز رو زدن به نام عشاق
عاشقانی ک بر خلاف رنگ خزان پاییز عشقشون با قدم زدنها توی برگریزان وخش خش برگای زرد و نارنجی و طلایی پررنگ تر میشه و عاشقانه هاشون پایدار تر
من اما عاشق نشدم ، با پاییز متحول شدم
پاییز همون فصلیه ک با آغازش پایان دادم به شخصیت زنی ک بیتحرک و دلمرده کاسه ی چه کنم چه کنم دستش بگیره و منتظر قضا و قدر بمونه
زنی ک منتظر نباشه دستی از غیب بیاد و در این وانفسای دنیای هزار رنگ از گردابه ی زندگی نجات بده غریق را
پاییز فصل دل کندنم بود
دل کندن از دیار و تمام دلبستگیهاش و پا گذاشتن به دنیای جدید .دل کندن از سادگی دختر روستایی ک دلمشغولیهاش عطر بهار و بوی شالیزار و سرسبزی دشت و دمن و گشت و گذار بوده
و امروز دلم بیتاب و دلتنگ قشنگیهای ساده ی زندگیست سال نو تقویم نو ........
چه خوب شد که زن آفریده شدم
مخلفات زندگی را دریابیم
ک ,ی ,رو ,پاییز ,دل ,پاییزی ,دل کندن ,چه کنم ,زنی ک ,پنجره رو ,کندن از
درباره این سایت